واگویه‌ها

در لغت نامه دهخدا در توضیح "واگویه" آمده است: سخن شنیده را باز گفتن

واگویه‌ها

در لغت نامه دهخدا در توضیح "واگویه" آمده است: سخن شنیده را باز گفتن

حذف شد.
 بخش هایی از آن مورد تاییدم نبود. مثلا فضای نا امیدی زیادی که در متن وجود داشت. یا نسبت دادن واژه‌ی "سیاه" به روزنامه‌ها.
بعضی جاها نتوانستم منظورم را خوب برسانم.
دلیل اصلی هم اینکه کسی خواست تا حذفش کنم. کسی که حرفش نشنیده قبول است.
۸ موافقین ۰ مخالفین ۱ ۱۷ مهر ۹۲ ، ۲۱:۱۰
مجید خسروپور


من یک چوپان زاده‌ام، با پدرم صبح‌ها به صحرا می‌رفتیم، میش‌ها را می‌چراندیم و عصر ها برمی‌گشتیم. غروب یک روز دلگیر گرگ‌ها به گله زدند، گله را دریدند، پدرم را هم. و مرا هم زخمی کردند. با دو چشم خود خوی‌درندگی شان را دیدم، چشم‌های خشم آلود و چنگال‌ها و دندان‌های خونین‌شان را هم. جان دادن پدرم را هم.

بعد رفتند آن طرف‌تر جام‌های شیشه‌ای به دست گرفتند و با خون پدرم و میش‌ها مست شدند، رقصیدند، قهقه‌ی مستانه‌شان هنوز شب‌ها کابوس من است...

مردم شهر همه ناراحت و اندوهگین شدند، هر کدام خواستند پدری کنند برایم. فردای آن روز گرگ‌ها کت و شلوار به تن کردند، کراوات زدند، عطر و ادکلن زدند و به شهر غمزده آمدند. سه روز عزای عمومی اعلام کردند، اشک تمساح ریختند و حسابی مورد اکرام مردم واقع شدند. چشم‌های ترسناک‌شان را شناختم، فریاد زدم، شیون کردم و به کنج خانه خزیدم. به مردم گفتم اینان قاتلان پدرم هستند، کسی باور نکرد و مرا مجنون خواندند... از آن پس هرچند یک بار به شهر حمله می‌کردند، مردم را می‌دریدند و بعد خود را نگران مردم نشان می‌دادند. کسی هم نفهمید که گرگ‌ها فقط لباس عوض کرده‌اند...

قهقه‌ی مستانه‌شان هنوز شب‌ها کابوس من است...


پی‌نوشت1 : برای نبضِ دوست داشتنی، نشریه بسیج دانشکده فنی

پی‌نوشت2: دو شماره اخیر نبض درباره مذاکره با آمریکا

اولی

دومی

۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۲ ، ۲۳:۲۴
مجید خسروپور


این بیدِ مجنون روبروی دانشکده برق است
نمی دانم چه خبر هولناکی یا مصیبت جانکاهی به او رسیده که از بین گیسوان ِ سیاه ِ پریشانش یکهو، خیلی ناگهانی، یک لاخه اش این طور سفید شده


نمی دانم کدامین بیدِ مجنون را –یا حتی کاج یا سرو... اصلا چه فرقی میکند- در کجای زمین سر بریده اند یا برگی یا شاخه ای از او جدا کرده اند که به این روز افتاده؟



پی نوشت:
اگر در بلاد اسلامی خلخال از پای زن یهودی به درآورند جا دارد که  مسلمانی از غصه دق کند و بمیرد
برای هزار هزار مسلمانِ کشته شده چه کنیم؟

۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۰۶
مجید خسروپور

اخوان با تمام اشتباهاتش و با تمام مصائبی که در منطقه برای ما درست کرد با این حال جزو نزدیک ترین گروه ها به جمهوری اسلامی به حساب می آید و به گفته حسن رحیم پور: «نزدیک ترین جریان سنی به انقلاب اسلامی جریانِ اصیل اخوان المسلمین است». (1) دکتر ابراهیم فیاض نیز در این زمینه گفته است: «در آینده خیلی ها به سمت شیعه خواهند آمد. من خاورمیانه را میشناسم و با کار کارشناسی خدمت شما عرض می کنم اگر شما شروع نکنید به مطالعه سنی ها در آینده شکست می خورید. مصر خیلی به شیعه نزدیک است. اگر ما کار نکنیم، آمریکا صهیونیست شان می کند.».(2) البته هدف از کمک به این گروه ها و پشتیبانی و برادری مان به این معنا نیست که بخواهیم شیعه شوند، همین که در مبارزه مستضعفین ضد مستکبرین همراه شوند کفایت میکند، مگر چاوز شیعه ی شناسنامه ای بود؟ یا بشار اسد که برابر اسرائیل ایستاده در کشورش نظام ولایت فقیه بر پا کرده است؟

اخوان از روز کودتا در موضع مظلوم واقع شد و با کشتارهای اخیر ظالم بودن ارتشیان وابسته آشکار تر شد. کشتار مردم بی گناه در برابر دوربین ها و انفعال دولت های منطقه و دنیا مسئله ای نیست که بتوان از آن عبور کرد. بدون شک خون مردم مظلوم مصر دیر با زود گریبان جلادان را خواهد و آینده انشاالله از آنِ مردم خواهد بود. در این میانه حمایت های ما از مردم مصر نباید به بهانه ی مصلحت اندیشی متوقف شود.

با همه ی این تفاسیر نباید اما چشم مان را به روی اشتباهات اخوان المسلمین ببندیم، بدون شک اخوان و حامیان مردمی اش اشتباهاتشان کوچک نبود. نشان دادن روی خوش به اسرائیل، بستن سفارت سوریه، اعتماد به غرب، سردی با ایران و در نظر نگرفتن خیرخواهی های دلسوزانه ما، در نظر نگرفتن دیگر گروه های انقلابی مصر، محکم دیدن پایگاه خود یا به عبارتی غرور و به طور خلاصه به وجود نیاوردن تغییرات لازم با توجه به خواسته های انقلابیون...


به هر حال پس از در نظر گرفتن همه ی شرایط باید در موضع گیری ها زمان سنج بود، در این زمان که مبارک در حال آزاد شدن و تبرئه است و رهبران اخوان یک به یک به زندان می روند، آن چه اولویت دارد بحث کردن راجع به اشتباهات اخوان و مسیری که رفت نیست...

در این میان آنچه درد آور است استدلال عده ای مبنی بر عدم حمایت و کمک به برادران مسلمان مصری به دلیل شیعه نبودن یا موافق نبودن سیاست های منطقه ای شان با جمهوری اسلامی است...

پ.ن:

1: سخنرانی در اردوی امت واحده

2: سخنرانی در اولین نشست ایام اندیشه انقلاب اسلامی

۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۱۶
مجید خسروپور

قیدار ِ امیرخانی را اول بار که خواندم خیلی زور زدم تا تمام شود، به گمانم ده روزی طول کشید. مثل ِ منِ او، مثل ِ ازبه.

اما این دومین بار خیلی زود تمام شد

قیدار جدای از سیاه و سفید ها نبود، شب ها همه در گاراژ میخوابیدند و بعد تر هم همه در لنگر، لنگر ِ پاسید. قیدار به سیاه و سفید ها احتیاجی نداشت، اما سر رفاقتش سه شب توی "سیاه ِ زمستان" با یک لا لباس شب ها در حیاط "سگ لرز" میزند که سیاه و سفید ها ترک کنند اعتیادشان را. به هذیان گویی می افتد، تا پای مرگ پیش میرود... اما بیش از اینکه خودش را ببیند باقی را میبیند. مراقب است که کسی به بچه های گاراژ قیدار به سیاه و سفید های لنگر ِ پاسید درشتی بار نکند.

دیوار بین دیگران و قیدار اگر باشد- بلند نیست، همه همیشه با هم سر یک سفره هم غذا میشوند... درِ گاراژ قیدار همیشه نیمه باز است، برای همه ی سینه سوخته ها و مظلوم ها... برای همه ی "شهلاهای مو پریشان ِ عالم "... لنگر را ساخته است برای کسانی که هیچ جا راهشان نداده اند...


قیدار با اینکه بچه مسلمان است و مرید سید گلپا، اما وقتی "استاد" کمونیست ِ سبیل قیطانی را هم حکومت ظلم بگیرد، پشتش درمی آید تا آزاد شود. نه به خاطر استاد بودنش، نه به خاطر مثلا مبارز بودنش حتی، بل به خاطر سیاه و سفید بودنش

قیدار بعضی جاهای داستان بد جور خنجر میخورد، میشکند، له میشود... شهلا که تصادف میکند میرود بالاخانه گاراژ و خانه نشین میشود... تا وقتی که سید بیاید و برایش حمدی بخواند، قدیم تر ها سر از دست دادن آقا تختی هم همینجور شده بود... خانه نشین...

اما شاه بیت قصه ی قیدار و مقصود این متن یک چیز است و آن سرنوشت جوانمردان است:

« یک بار دیگر به من بگو که سید گلپا چه گفت؟

فرمود، خوش نامی قدم ِ اول است... از خوش نامی به بدنامی رسیدن، قدم ِ بعدی بود... قدم ِ آخر، گم نامی است... طوبا للغرباء!

قیدار سر تکان می دهد و به سوی در نیمه باز میرود. تا خط ِ وسط ِ جاده قدیم ِ شمیران می رود. اتول های گذری میزنند روی ترمز. از همان وسط، بالا و پایین و چپ و راست را می سکد. بعد برمیگردد و در تاریکی حیاط لنگر پاسید گم می شود و همانجور که در گاومیش را باز میکند، زیر لب میگوید:

گنده نامی، گند نامی، گم نامی... خوشا گم نامان، خوشا گم نامان»



۱ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۲ ، ۰۶:۲۴
مجید خسروپور

سر ظهر است، گرم نیست، هوا ابری ست تقریبا. تشنگی و بیشتر گرسنگی قبل از اینکه اذانی از گلدسته ی مسجد جامع بلند شود امانم را بریده نمی توانم بروم مسجد بنشینم چهل و پنج دقیقه و منتظر بمانم اذان بزند و بعد دولا راست شوم و ثواب ها را جمع کنم و یکجا راهی بهشت شوم. نمی توانم دیگر. باید سوار تاکسی شوم و هرچه سریع تر برگردم. از آن پانصد تومانی که از آن دختره توی اندیشه سبز خزر بابت باقی پولم گرفتم برای دادنِ پول به راننده تاکسی استفاده کنم که بقیه را بهم پس بدهد. از این پژو هاست. این مسیر سه نوع ماشین دارد، پژو، پراید و پیکان. بهتر است بگویم پیکان قراضه و راننده های این پیکان ها همه بداخلاق. یکی شان هم یکبار... نه او راننده پراید بود! بگذریم!

میروم سمت پژوی زرد. لاهیجان پژو و پراید هایش زردند ولی پیکان قراضه هایش نارنجی هستند. رفتم سمت ماشین. جلو یادم نیست چه کسی با چه ریخت و قیافه ای نشسته بود. -البته بعد تر یادم آمد مردِ چاقی بود- اما عقب خالی بود. رفتم نشستم که یک پسر جوان که یک چند سالی هم به نظراز من بزرگتر بود آمد کنارم نشست، پیراهن سفید پوشیده بود و شلوار سیاه و موهای نسبت ژولیده ی به زور شانه شده، ته ریشی که معلوم بود از بیحوصلگی صاحبش به این مرحله رسیده و آستین ها که تا آرنج تا بالازده شده بود و دستی پرمو. معلوم بود روزه دارد. از بی حالی اش معلوم بود. اول فکر کردم دانشجوی دانشگاه آزاد باشد، آخرِ مسیر می شود روبروی دانشگاه آزاد، همانجایی که من باید پیاده شوم و 7-8 دقیقه ای را تا خانه پیاده بروم.

بعد هم یک خانم چادری میانسال آمد به عنوان نفر سوم نشست توی تاکسی که این پسر وسطی چسبید به من. من هم حال تکان خوردن نداشتم، همانطور چسبیده تا مقصد رفتیم. مقصد یعنی همان دانشگاه. آخر  خط. وسط های راه خانم میانسال ِ چادری پولش را داد. پانصد تومانی. وقتی داد من تازه یادم آمد پانصدی که توی دستم هست را باید به راننده بدهم. همان پانصدی که از ان دختره که توی اندیشه سبز خزر بود گرفته بودم. در لاهیجان بر خلاف تهران اصلا رسم نیست که پول را نزدیکی های رسیدن به راننده بدهند. معمولا همان اول پول را میدهند به راننده و شرش کم. به محض نشستن گاهی. خلاصه خواستم بدهم که پسر وسطی هم یک پانصدی داد و راننده نگاهی به پول انداخت و گفت: "از ای چهار نفر یک نفر مَـ پولـِ خورد هَدَی. یک نفر!" و این "یک نفر" را جوری محکم گفت که حس کردم سالیان سال است به او بدهکاری بزرگی دارم. وسطی دستش را صاف، نزدیک شانه ی راننده چند ثانیه نگه داشت و بعد که مطمئن شد راننده پولش را نمیگیرد دستش را پایین آورد. با خودم گفتم خب من که تهِ پول خوردهای توی جیبم میشود دویست و پنجاه تومان. اگر آن را بدهم این بابا ناراضی است و اگر بخواهم پانصدی بدهم هم که قاطی میکند. آخرش هم باید پانصد تومان بدهم و از خیر دویست تومانِ باقی بگذرم. ولی گفتم حالا تا مقصد برسیم این سیبی که راننده هوا کرده هزار چرخ میخورد. در همین احوالات بودیم که نفر جلویی پیاده شد بعد تر یک خانم دیگری که حتما دانشجوی دانشگاه آزاد بود جلو نشست. مانتوی سفید و شلوار لی. شال هم گذاشته بود اما رنگش یادم نیست... . از آنجا که او سوار شد تا دانشگاه کرایه دویست تومان است او یک هزاری در آورد و گرفت طرف راننده و گفت" بفرمایید" که راننده اصلا انگار در دنیایی دیگری غوطه ور بود و حتی نگاه هم نکرد و من نفهمیدم چه طور نگاه نکرده تشخیص داد که هزاری ست. خانم سفید پوش پرسید که کرایه چقدر است؟ مطئن نبودم ولی انگار گفت که کرایه سیصد تومان است. الله اعلم. دست کرد توی کیفش صدای پول خورد آمد ولی باز هم همان هزاری را گرفت طرف راننده! بعد یادم نیست چه شد! یعنی دیگر انگار آن شخص از توی ذهنم و ماشین محو شده بود. اصلا نفهمیدم کجا پیاده شد؟ چقدر پول داد؟ چقدر پس گرفت؟ خلاصه که این بغل دستی ما دست کرد در جیبش که پول خوردی در بیاورد. آن قدر که معطلش کرده بود میدانستم قطعا سیصد تومن ندارد، من هم انقدر آن پانصد تومانی نامحبوب را توی دستم نگه داشته بودم او هم فهمیده بود که من هم سیصد تومان ندارم. خلاصه اینکه من هم دست کردم در جیبم که آن دویست و پنجاه تومن لعنتی را در بیاورم و راننده را مخیر کنم بین دویست و پنجاه و سیصد که اگر اِهِن و مِهِن کرد پانصد را بدهم و دویست حلال و جانم آزاد که یکهو سفید پوش کنارم گفت نمیخواد صبر کن! من نفهمیدم چرا این حرف را زد اما من ادامه دادم و دویستی را در آوردم ولی پنجاه تومانی که سکه بود در نیامد. به گمانم توی جیب دیگرم بود. نمی دانم. خلاصه تا  به خودم آمدم دیدم که یک صدی گذاشت روی پانصد تومانش و داد دست راننده و گفت "دو نفر آقا!". من که قبلا هم یک بار از این مرام ریختن های آدم های غریبه دیده بودم تعجب نکردم و فقط گفتم «دستت درد نکنه پس لااقل بیا این دویست تومان را بگیر» که گرفت و باز هم تشکر کردم. بعد آن خانم چادری خواست پیاده شود. دویست تومانش را هنوز نگرفته بود. از ماشین که پیاده شد هنوز رو برنگردانده بود که وسطی دویست تومانی را که من به او داده بودم را داد دست آن خانم چادری. در تمام این لحظه ها هیچ تصویری از صندلی جلو ندارم و واقعا برایم عجیب است! چادری خواست برود که راننده دو تا صدی گرفت به سمت پشت که "بقیه ی پولت خانم". چادری هم گفت. «ای آقا مـَ هَدَ» ! راننده هم دو تا صدی را گرفت طرف "ای آقا" و او گفت «نمیخواد، راحت باشین» و راننده هم از خداخواسته برگشت و آن دو تا صدی مچاله را پرت کرد جلویش. دیگر رسیده بودیم و من که کلا کشته ی مرام این آدم شده بودم سعی کردم از آینه ی سمت شاگرد نگاهی به سیمای روحانیِ.... نه! "روحانی" نه! به سیمای نورانی ِ او بیندازم که دیدم قیافه اش چقدر آشاست و یک هو یک لامپی توی سرم روشن شد که "مصطفی". و بعد لامپ دوم: "فوتبال". بعد دیگر چیزی روشن نشد. تمام چیزی که روشن شد همین بود. همین قدر فهمیدم جایی حدود هشت-ده سال پیش با این ها زیاد فوتبال بازی میکردیم. همین قدر. و این که احتمالا این بشر از همان موقع ها چقدر با من رفیق بود. یک هشت- ده سالی هم میشد به گمانم که ندیده بودمش. خلاصه او رفت سی خودش من هم سی خودم. کمی دیرتر از آن موقعی که بخواهم صدایش بزنم رفت طرف خودش. تازه من انقدر ها هم مطمئن نبودم! اولش فکر میکردم دانشجوی آزاد باشد. نبود.

۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۲ ، ۰۲:۵۵
مجید خسروپور

متن را شروع میکنم به خواندن، هم زمان صدای شریعتی را هم گوش میدهم، نمی دانم چه چیزی در انتظار من است، نمی دانم شریعتی از چهل سال گذشته میخواهد چه به من بگوید؟

میگوید که میخواهم خاطره ای بگویم، خاطره گوی خوبی است انگار، شریعتی آرام، شمرده شمرده، تقریبا رسمی و با صدای رسا صحبت میکند، چنین صدایی را از او انتظار نداشتم، لحن و صلابت و رسمی بودن صدایش مرا یاد سخنرانی های چمران می اندازد. فکر میکردم شریعتی تندتر از این ها صحبت کند، یا اینکه صدایش انقدر بم نباشد!

حین خواندن کتاب چندیدن بار به وجد آمدم آنچنان که حیفم آمد بعضی جاها را سریع رد شود، ماندم، دوباره خواندم، فکر کردم و گذشتم. بعضی جاها تعجب کردم، بعضی جاها شریعتی را در ذهنم متهم کردم، بعضی جاها از دستش شاکی شدم...

تمام که شد با خودم گفتم چقدر جای شریعتی ها بر منابر این روزهای مساجد خالی ست.

آخرین باری که مسجد جامع شهرمان رفتم، رئیس حوزه علمیه ی شهرمان در مورد مسئله ای به نام "عقیقه" صحبت میکرد و مدام از خودم میپرسیدم که "عقیقه" چقدر درد این روزهای مردم کشورم است؟ و آیا برای این همه گوش که در مسجد جامع شهرم نشسته اند حرف بهتری وجود ندارد؟


شریعتی آن حرف ها را در بیست و یک رمضان سال یک هزار و سیصد و پنجاه زده است...


۱ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۲ ، ۰۲:۲۱
مجید خسروپور

این مطلب را  اردی بهشت گذشته برای نبض نشریه بسیج دانشجویی دانشکده فنی- نوشته بودم


نقدی بر تعطیلی زودهنگام دانشگاه های کشور


وقوع "انقلاب اسلامی" در سال ۱۳۵۷ تنها برای این نبود که به "جمهوری اسلامی" منجر شود و این انقلاب در سطح حاکمیت محدود شود، بلکه همین تشکیل جمهوری اسلامی نیز به علت خواست و اراده مردم بود و تشکیل جمهوری اسلامی مقدمه و  محملی شد برای جامعه سازی اسلامی. بنا بر این تعبیر تشکیل جمهوری اسلامی که بر پایه آگاهی بخشی بوده، بر همین پایه نیز باید ادامه یابد. در واقع رمز امتداد انقلاب اسلامی باز تولید آن  در برهه های مختلف است و در صورتی که این مسئله اتفاق نیفتد نمی توان از نسلی که درگیر وقوع انقلاب نبوده است انتظار ایستادن پای امتداد آن را داشت.

یکی از فرصت ها برای تبیین دوباره انقلاب اسلامی دوره های زمانی نزدیک انتخابات است. البته این که فقط در نزدیکی انتخابات چنبن اتفاقی بیفتد آن قدر ها هم پسندیده نیست که در اینجا مجال پرداختن به آن نیست. از آنجا که در نزدیکی انتخابات ذهن مردم درگیر چگونگی اداره کشور در چند سال آینده میشود باید این فضا برای متفکرین هم آماده شود تا بتوانند به بررسی آرمان ها و بازتبیین آن ها بپردازند. تا بدین وسیله انتخابات بهانه ای باشد برای رشد جامعه اسلامی. «وقتی ما میگوییم "مردم" معنایش این نیست که مردم بیایند و رأی بدهند و مسئول و نماینده ای را انتخاب کنند بعد دیگر برای آن مردم هیچ مسئولیتی وجود نداشته باشد... مردم، محورند.» ۱۳۸۰/۰۳/۱۴

 

یکی از محمل ها برای رشد جامعه و بخصوص جوانان دانشگاه است. دانشگاه از منظر پرداختن به مسائل اجتماعی- سیاسی از ابتدای انقلاب تا کنون فراز و فرود های بسیاری داشته است. در دولت سازندگی تلاش های جدی برای غیر سیاسی کردن دانشگاه شد و این تفریط به افراطِ دفتر تحکیم وحدت در لیست دادن برای شرکت در انتخابات مجلس در در دوران اصلاحات تبدیل شد. اما آنچه که در سال های اخیر و به ویژه بعد از سال 88 مشاهده میشود باز هم تلاش جدی برای غیر سیاسی کردن فضای دانشگاه است و انچه که بهانه میشود این است که دانشگاه نباید پایگاه گروه ها و احزاب سیاسی باشد. این حرف حرف درستی است اما نتیجه ای که از آن گرفته شد و تاثیری که در فضای دانشگاه گذاشت چیزی جز رخوت، سکوت و سکون نبود و دانشگاهی را که قرار بود مبدأ تحولات باشد به دبیرستانی مختلط تبدیل کرد و فضای تفکر و اندیشه و گفت و گو را به حداقل رسانید.

آن چه که بهانه ای شد برای نوشتن این سطور اقدام عجیب وزارت علوم در برگزاری زودهنگام امتحانات دانشگاه و تعطیلی دانشگاه ها و خوابگاه ها پیش از برگزاری انتخابات است. البته این بار دیگر نمی توان فقط به دکتر هبر اشکال وارد کرد بلکه این اقدام نتیجه یک سیاست کلی بود که در چند سال اخیر در دانشگاه های کشور شاهد ان بودیم: خاموش کردن فعالیت های سیاسی دانشجویی. این مسئله قطعا محدود به رؤسای دانشگاه ها نمیشود و فراتر از آن است چرا که این سیاست واحد را در تمام دانشگاه های کشور شاهد هستیم. دانشگاه هایی که بعضا فضای دانشگاه تهران برای آن ها بسیار فضای باز و غیر قابل تصوری بود! حال دیگر خودتان تصور کنید که چه وضعیتی داشتند و دارند! در سال های پیش از این با نزدیک شدنن به زمان انتخابات هم و غم رؤسا این بود که فضای رخوت موجود در دانشگاه ها شکسته شود و نشاط و شور انتخاباتی به دانشگاه هم برسد. اما گویا با نزدیک شدن به زمان انتخابات سال 92 عکس این قضیه در حال وقوع است. مسئله ای که ناشی از محافظه کاری، ترس و ضد انقلاب پنداشتن دانشجو است. از 4 خرداد که تقریبا مصادف است با قطعی شدن اسامی نامزدها و ارائه برنامه هایشان، امتحانات شروع میشود و تا چند روز مانده به انتخابات هم تمام میشود و دانشگاه ها و خوابگاه ها هم  تعطیل میشوند. که چه بشود؟ که مبادا دانشگاه ها باز باشند و انقلاب به خطر بیفتد! بهانه ای که برای این امر بیان شده است این است که دانشجو ها با فراغت ذهنی بتوانند به مسئله انتخابات بپردازند اما طرحی که ارائه شده دقیقا در راستای عکس نتیجه خواهد داد. استدلالی که برای وقوع چنین امری به کار برد شده را میتوان برای رد کردنش به کار برد و این هم از عجائب روزگار ماست چرا که با این کار فشردگی درس ها بسیار زیاد شده و بازه زمانی قبل از امتحانات فرصت بسیار اندکی برای فکر کردن پیرامون موضوع انتخابات است، در حین امتحانات هم که تکلیف روشن است. گویا مسئولین انتظار دارند که دانشجوها در عرض چند روز روزهای نزدیک به انتخابات که بیش از شعور شور میدان داری میکند- فکر و تحقیق و تحلیل کنند، به نتیجه برسند، در انتخابات حضور پرشور داشته باشند و مشت محکمی هم به دهان استکبار بزنند.

در حال حاضر نه تنها از طرف حاکمیت تمایلی برای افزایش فهم سیاسی دانشجویان وجود ندارد بلکه از آن جلوگیری هم میشود و این موضوع بیش از همه به ضرر خود انقلاب و جمهوری اسلامی است. با وجود تاکید های چند باره رهبری راجع به لزوم سیاسی بودن دانشگاه -و نه سیاست زده بودن- همچنان در عمل چیز دیگری مشاهده میشود. در دوره ای مبتلا به سیاست زدگی شده ایم و در دوره ای هم مبتلا به سیاست زدائی.

خلاصه ی کلام ان که در این شرایط نمی توان انتظار داشت که دانشجو با فکر و تحلیل و کافی به مسأله انتخابات بپردازد، نمی توان اتظار داشت که که دانشگاه سیاسی باشد و دانشجو فهم سیاسی داشته باشد. انتظار بازتولید انقلاب اسلامی در دانشگاه ها هم گزافه ای بیش نیست.

در چهار چوبی کلی تر انتقاد اصلی به آن امری است که مصلحت نامیده میشود اما بیش از آن که به مصلحت مردم و نظام اسلامی باشد مصلحت های خوساخته ی گروه ها و جریان هاست. مصلحت هایی که به جای حفظ منافع توده های مردم ثروت، قدرت و رسانه را در دست عده ای خاص متمرکز میکند.

در پایان به این سخن رهبری توجه کنیم:

«اما متأسفانه‌ گروهی‌ بدنبال‌ سیاست‌زدگی‌ و گروهی‌ بدنبال‌ سیاست‌زدائی‌، دائما تبدیل‌ فضای‌ فرهنگی‌ کشور را به‌ سکوت‌ مرداب‌ گونه‌ یا تلاطم‌ گرداب‌وار، می‌خواهند تا در این‌ بلبشو، فقط صاحبان‌ قدرت‌ و ثروت‌ و تریبون‌، بتوانند تأثیرگذار و جریان‌ساز باشند و سطح‌ تفکر اجتماعی‌ را پائین‌ آورده‌ و همه‌ فرصت‌ ملی‌ را هدر دهند و اعصاب‌ ملت‌ را بفرسایند و درگیری‌های‌ غلط و منحط قبیله‌ای‌ یا فرهنگ‌ فاسد بیگانه‌ را رواج‌ دهند و در نتیجه‌ صاحبان‌ خرد و احساس‌، ساکت‌ و مسکوت‌ بمانند و صاحبدلان‌ و خردمندان‌، برکنار و در حاشیه‌ مانده‌ و منزوی‌، خسته‌ و فراموش‌ شوند. در چنین‌ فضائی‌، جامعه‌ به‌ جلو نخواهد رفت‌ و دعواها، تکراری‌ و ثابت‌ و سطحی‌ و نازل‌ می‌گردد، هیچ‌ فکری‌ تولید و حرف‌ تازه‌ای‌ گفته‌ نمی‌شود، عده‌ای‌ مدام‌ خود را تکرار می‌کنند و عده‌ای‌ دیگر تنها غرب‌ را ترجمه‌ می‌کنند و جامعه‌ و حکومت‌ نیز که‌ تابع‌ نخبگان‌ خویش‌اند، دچار انفعال‌ و عقبگرد می‌شوند. برای‌ بیدار کردن‌ عقل‌ جمعی‌، چاره‌ای‌ جز مشاوره‌ و مناظره‌ نیست‌ و بدون‌ فضای‌ انتقادی‌ سالم‌ و بدون‌ آزادی‌ بیان‌ و گفتگوی‌ آزاد با «حمایت‌ حکومت‌ اسلامی‌» و «هدایت‌ علماء و صاحبنظران‌»، تولید علم‌ و اندیشه‌ دینی‌ و در نتیجه‌، تمدن‌سازی‌ و جامعه‌پردازی‌، ناممکن‌ یا بسیار مشکل‌ خواهد بود»                                                                                                                                    ۱۳۸۱/۱۱/۱۶

 

که به وضوح در حال حاضر در مسأله سیاسی بودن دانشگاه ها «حمایت‌ حکومت‌ اسلامی‌» گرچه در حرف زیاد است اما در عمل وجود ندارد.

 

۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۲ ، ۲۲:۲۱
مجید خسروپور

 این مطلب خرداد سال گذشته برای نبض نوشته شده بود، روزهایی که یکی از نشریات دانشکده علوم اجتماعی که به نوعی به انجمن اسلامی هم وابستگی داشت سرمقاله ای توهین آمیز نسبت به امام هادی منتشر کرده بود


این نوشتار سعی بر آن دارد تا با نگاهی گذرا بر آن چه بر انجمن های اسلامی از ابتدا تا کنون و به خصوص پس از انقلاب اسلامی گذشته، سیر تحولات فکری و جهت­گیری­های سیاسی آن را در گذر زمان تا حد مقدور مورد بررسی قرار دهد:

قبل از اینکه امامی مطرح شود و خط امامی، انجمن اسلامی در دانشگاه تهران از طرف آن­هایی که علقه های مذهبی بیشتری داشتند برای مقابله با تبلیغات ضددینی احزابی همچون حزب توده و جریان­های تجددزده و دین‌ستیز تأسیس شد. در واقع هدف اصلی تشکیل انجمن های اسلامی از طرف بانیان آن در ابتدا نه فعالیت های سیاسی در عرصه دانشگاه که محفلی بود برای زنده نگه داشتن یک اسلام حداقلی در فضای آن روز دانشگاه­ها.

اما به مرور و در دهه­ی 30، سویه های سیاسی این تشکل به سمت استکبار­ستیزی و مبارزه با امپریالیسم پیش رفت، نمونه بارز آن را میتوان در 16 آذر سال 32 و مقاومت دانشجویان با ورود نیکسون به ایران و شهادت 3نفر از دانشجویان دانشکده فنی دانست.

اما  از سال 42 با آغاز نهضت روحانیت و به ویژه پس از سیطره یافتن گفتمان امام و نقش­آفرینی جدی چهره­هایی نظیر شهید مطهری، دکتر شریعتی، شهید مفتح، شهید بهشتی و آیت­الله خامنه­ای، فضای غالب تحرکات و فعالیت­های دانشجویی به سمت تفکر اسلام انقلابی سوق پیدا کرد و رفته رفته گفتمان امام خمینی به تنها محور نقش­آفرینی حرکت اسلامی دانشجویان و انجمن­های اسلامی تبدیل شد. در این دوره مبارزات مردمی و مدنی، مباحثات ایدئولوژیک و روشنگری با حضور در بین اقشار مختلف مردم و راه­اندازی راهپیمایی­ها، مهم­ترین مدل نقش­آفرینی دانشجویان بود. البته هم چنان عده ای از افراد تشکل های دانشجویی به اسلام فقط به چشم یک مکتب برای مبارزه نگاه میکردند و آرمان شهرشان در رسیدن به دموکراسی وآزادی خلاصه میشد. در واقع چنین دیدگاهی میتواند ریشه در انگیزه­های شکل گیری انجمن اسلامی نیز داشته باشد. که البته بعدها نیز در برخی جریانات و احزاب همچون نهضت آزادی بروز و ظهور یافت.

با پیروزی انقلاب اسلامی این تشکل به عنوان تأثیرگزار­ترین تشکل در سطح دانشگاه مطرح شد، تشکلی که دیگر راهش و روشش و منشش بر «خط امام» استوار بود و امام تنها محور و معیار عملکرد آنان بود. استکبارستیزی، عدالت­خواهی، صدور انقلاب، راه اندازی نهادهای انقلابی، جهاد سازندگی و رسیدگی به محرومین، مباحثات ایدئولوژیک و وحدت حوزه و دانشگاه از مهم­ترین عناصر گفتمان غالب بود. به پیشنهاد امام انجمن­های اسلامی در مجموعه­ای تحت عنوان «دفتر تحکیم وحدت» مجتمع شدند.

البته بعضی از اعضای انجمن اسلامی در سال های پیش­تر به علت همان نگاه ابزار محور به اسلام برای مبارزه و سقوط رژیم شاهنشاهی از این تشکل جدا شدند و به مبارزات مسلحانه علیه رژیم پهلوی روی آوردند، که انجمن دانشجویان مسلمان وابسته به سازمان مجاهدین خلق نیز از این دسته­اند. اینان نیز بعد از انقلاب اسلامی و انقلاب فرهنگی در دانشگاه­ها و نیز اعلام جنگ مسلحانه  مجاهدین خلق علیه جمهوری اسلامی از صحنه­ی دانشگاهی حذف شدند و انجمن اسلامی بدون رقیبی در دانشگاه به فعالیت پرداخت.

با تشکیل حزب جمهوری اسلامی و شکل­گیری جناح راست و چپ بر محور عناصری نظیر حد و مرز ولایت فقیه و میزان پررنگی عدالت­خواهی و استکبارستیزی، انجمن‌­های اسلامی خود را به به جناح چپ، که خود را «خط امام» خوانده و در زمینه استکبارستیزی رادیکال­تر عمل می­کرد و عدالت­خواهی در گفتمان آن پررنگ­تر بود، نزدیک کرد که البته تقابل­هایی هم بین شاخه­ی دانشجویی حزب جمهوری اسلامی و انجمن­های اسلامی پیش آمد. عده­ای از اعضای دفتر تحکیم که گرایشات راست داشتند از آن حذف شدند. تحکیم به شدت از دولت مهندس موسوی دفاع می­کرد. رفته رفته تحکیم به سکوی پرتاب به حاکمیت و رشد سیاسی بدل ­شد. در انتخابات­ها لیست داد و مانند احزاب سیاسی با گروه­ها ائتلاف کرد.

...در سال 68 و با روی کارآمدن دولت سازندگی فضا بر تشکل­ها­یی که گرایشات چپ داشتند در دانشگاه تنگ آمد. دولت هاشمی با بستن فضای نقد، به وجود آوردن فضای امنیتی و پروبال دادن به گروه­های مخالف تحکیم در دانشگاه­ها و همچنین تصفیه­ی دولت، مجلس و قوه­ی قضاییه از جناح چپ ، باعث سرخورده شدن و به انزوا رفتن تحکیمی ها شد. در همین سال ها بود که رهبر معظم انقلاب فرمود: «خدا لعنت کند کسانی را که نمی­خواهند دانشگاه­ها سیاسی باشد» این برخور­ها از یک طرف زمینه ساز رکود تحکیم شد و از طرف دیگر خود تحکیمی­ها به علت نداشتن چهارچوب فکری منسجم و همچنین تغییر مواضع و روابط بعضی از انقلابیون­شان دچار نوعی سردرگمی شدند. انفعال تحکیمی­ها در برابر علوم انسانی غربی و گزاره­های مدرن و پست مدرن باعث شد تا به دامان لیبرال­ها و حتی نهضت آزادی بیفتند و آرام آرام از خط امامی که روزی ملاک و معیار کارهایشان بود فاصله گرفتند. تبدیل شدن به تریبون تجدیدنظرطلبان، آغاز روند استحاله­ی فکری و اخلاقی تحکیم بود.

پس از 2 خرداد سال 76 و روی کار آمدن دولت خاتمی، تحکیمی­ها هم از انزوا در آمدند و فعالیت­های­شان را در سطح دانشگاه­ها گسترش دادند اما عده­ای از آنان با روند فکری و اخلاقی حاکم بر تحکیم مخالف بودند و در سال 78 تحت عنوان انجمن اسلامی دانشجویان مستقل از آن جدا شدند. جریان دوم خرداد و دفتر تحکیم به این انشعاب واکنش نشان دادند و آنان را نفوذی­هایی خواندند که قصد استحاله و فروپاشی انجمن اسلامی را داشته­اند. در مقابل، انجمن­های مستقل هم خود را «انجمنی­های واقعی» قلمداد کردند که رسالت افشای انحرافات و خیانت­های گروه­هایی در دل تحکیم و انجمن اسلامی را بر عهده دارند، و همین افشاگری را عامل واکنش تند تحکیم و انجمن اسلامی اعلام کردند.گفته­ی «رضا حجتی» عضو شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت نیز فابل تأمل است که :  (دفتر تحکیم وحدت) اندیشه­های امام(ره) را در قالب تفکرات خاتمی دنبال میکرد .

در سال­های 80 و 81 اختلافاتِ داخلی تحکیم نیز شدت گرفت. این منازعات از سال 76 و اختلاف بر سرِ ماندن یا خروج از نظام شروع شد و در اوایل دهه­ی 80 و اختلاف بر سر اساسنامه شدت گرفت.عده­ای از اعضای تحکیم که معتقد به نفوذ تفکرات التقاطی و الحادی در دفتر تحکیم بودند، با برگزاری نشستی در دانشگاه شیراز به منظور تعیین شورای مرکزی، با حضور اکثریتی از انجمنی‌ها که به حضور در چارچوب نظام معتقد بودند، شورای مرکزی را انتخاب کردند. اما انجمن‌های مخالف با تشکیل نشستی دیگر در دانشگاه علامه، شورای مرکزی دیگری انتخاب کردند؛ حاصل این مناقشه، تفکیکِ تحکیم به دو گروه بود که به طیف شیراز و طیف علامه معروف شدند. طیف شیراز بعدها تداوم حیات داد و طیف علامه با تحریم انتخابات و طرح رفراندوم به سمت خروج از حاکمیت سوق پیدا کرد.

طیف علامه که حالا دیگر هیچ شباهتی به انجمنِ اسلامیِ خطِ امامی نداشت، به بستری برای اتحاد تمام گروهک­های ضدانقلاب، از لیبرال­ها تا کمونیست­ها و از ناسیونالیست­های باستان­گرا تا پان­کردها و پان­ترک­های جدایی­طلب تبدیل شد؛ اقداماتی هم­چون حمله به گزاره­های صریح دینی از طریق نشر مطالب توهین­آمیز در شب­نامه­ها، برگزاری تجمعات با شعار تغییر ساختار سیاسی کشور و  حتی حضور علنی در ملاقات­های رسمی و غیررسمی با سیاسیون امریکایی و رابطین آن‌ها، ایجاد آشوب و منازعات فیزیکی با جریانات اسلامی دانشجویی طیف علامه را خیلی زود به انحلال کشاند و «غیرقانونی» کرد. ایجاد آشوب و درگیری­های پی­درپی به ویژه در تقابل با حرکت­های دینی (مثلاً در جریان تدفین شهدای دانشگاه شریف و امیرکبیر) و ایستادن در کنار اشغالگران در جریان جنگ غزه از دیگر اقدامات طیف علامه است.

اما طیف شیراز بر پایبندی خود به قانون اساسی و اصل، موضوع و مصداق ولایت فقیه تأکید کرد و بخش عمده­ای از وقتش را صرف نفی رفتار­های افراطی طیف علامه کرد.

در این میان انجمن تهران عملا رویکردی مستقل از طیف علامه و شیراز برگزید، در این رویکرد از طرفی خود را داخل نظام میبینند و  از طرف دیگر هیچ­گاه از ساختار شکنان اعلام برائت نمی­کند و حتی برای ساختارشکنی بسترسازی هم می­کنند، از یک سو در ارتباط با رسانه­ها و نهادهایی مثل دانشگاه و نهاد رهبری در دانشگاه به شدت حامی گفتمان اسلام، امام و انقلاب و ولایت فقیه هستند، اما از سویی از حضور عناصر مشخصاً سکولار یا ضداسلام و پان­ایرانیست یا بی­مبالات به مظاهر شریعت در این تشکل جلوگیری نمی­کند و به نظر می­رسد از این بابت نگران هم نیست، به شدت پایبند به اسلام هستند ولی در نشریه­شان زیر اسم اسلام در حکم صریح اسلامی تردید میکنتد. خط امامی هستند ولی تمام آمال و آرزویشان در بازرگان و مصدق خلاصه میشود و اخیرا هم که گویا دغدغه­ی دین پیدا کرده­اند! ملقمه­ای از تناقضات­اند و با اعتماد به نفس ادّعای خط امامی بودن هم دارند!

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۲ ، ۰۰:۳۱
مجید خسروپور



وقتی تو نیستی
نه هست‌های ما
چونان‌که بایدند
نه بایدها ...

        
مثل همیشه آخر حرفم
        
و حرف آخرم را
        
با بغض می‌خورم

                
عمری‌ست لبخندهای لاغر خود را
                
در دل ذخیره می‌کنم
                
باشد برای روز مبادا

اما
در صفحه‌های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست

        
آن روز هر چه باشد
        
روزی شبیه دیروز
        
روزی شبیه فردا
        
روزی درست مثل همین روزهای ماست
        
اما چه کسی می‌داند
        
شاید امروز نیز
        
روز مبادا باشد

                
وقتی تو نیستی
                
نه هست‌های ما
                
چونان‌که بایدند
                
نه بایدها ...

                        
هر روز بی تو
                        
روز مباداست

                            
قیصر امین پور

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۲ ، ۰۱:۳۴
مجید خسروپور