میتوان آیا به دل دستور داد؟*
در تضاد بین عقل و عشق، اگر عقل مقتدر پر ابهت، دست نحیف عشق را بگیرد، یاریاش کند و به او اجازهی حضور و اثرگذاری دهد که خدا را شکر، همه چیز به خیر و خوشی میگذرد. آنچنان آرامشی به حوزه ی دل حکمفرمایی خواهد کرد که آن سرش ناپیدا...
اما اگر عقل این اجازه را ندهد و خواهشهای عشق را در نطفه خفه کند و اجازه ی کوچکترین بروز و ظهوری ندهد، آن وقت گرچه عقل در کوتاه مدت به قلرو دل حکمفرمائی خواهد کرد و گرچه عشق به هزارتوی دخمه ها خواهد خزید، اما دیری نخواد پایید که ناگهان مفهومی به نام "جنون" سر بر خواهد آورد و طومار حکومت عقل را در هم خواهد پیچید...
و اگر عقل، مقتدرِ پرابهت نباشد و از فرط ضعف و درماندگی در برابر عشق، به آنی و علی رغم میل باطنی اش تسلیم شود، آن گاه است که حسرتی همیشگی به قلمرو دل باقی خواهد ماند که عشق به صلاح این مُلک بود یا عقل؟
*تیتر: قیصر عزیز، که دیروز تولدش بود.
دست عشق از دامن دل دور باد
می توان آیا به دل دستور داد؟
می توان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود: "ایست"؟
باد را فرمود: "باید ایستاد"؟
آنکه دستور زبان عشق را
بی گزاره در نهاد ما نهاد
خوب می دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی بایست داد