واگویه‌ها

در لغت نامه دهخدا در توضیح "واگویه" آمده است: سخن شنیده را باز گفتن

واگویه‌ها

در لغت نامه دهخدا در توضیح "واگویه" آمده است: سخن شنیده را باز گفتن

لبخند مسیح

پنجشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۳۳ ق.ظ

روز توافق بود
دو ساعتی تا اذان مانده بود و حوصله خوابگاه را نداشتم، رفتم سوره مهری که جدید شمال شرقی انقلاب باز شده است. از پله هل رفتم پایین و از بین موضوعات مختلف رد شدم رفتم طرف داستانی ها. کمی نگاه کردم چیزی جذبم نکرد. با خودم گفتم شهرستان ادب دبدبه و کبکبه سوره مهر را ندارد ولی داستان هایش می ارزد به سوره مهر. نا امید شدم. از پسری که آنجا مثلا راهنما برای خرید کتاب بود پرسیدم داستان خوب چی داری؟ گفت از امیرخانی خوندی؟ گفتم یه چیزایی! گفت من او؟ گفتم خوندم. بعد هم ازبه را گفت یکی دیگر که گفتم خواندم بعد یک کتاب دیگر از امیرخانی گفت و با اینکه نخوانده بودم گفتم اصلا امیرخانی نمیخواهم. گفت سانتاماریا گفتم شجاعی نمی خواهم. گفت نه آبی نه خاکی گفتم دفاع مقدس نمیخواهم. بعد دو تا ترجمه داد، حال نکردم باهاشان. بعد هم یکی دو تا کتاب دیگر. عصرهای کریسان که تعریفش را در اینترنت دیده بودم را ورق زدم، دوز تیر و ترکش و خمپاره اش زیاد بود و سرجاش گذاشتم و سر آخر رفت لبخند مسیح سارا عرفانی را آورد که علیرضا مهری قبلا یک کتاب دیگرش را داده بود سجاد محمدی بخواند. خریدم+ یک کتاب دیگر به توصیه آن یارو که تضمین کرد خوشم بیاید. 15 تومن بی زبان را ریختم توی حلقوم سوره مهر.

لبخند مسیح:
روایت به وضوح دخترانه است اما احساسم این بود خوب شکل نگرفته یعنی کمی باید داستان طولانی تر میبود تا شکل بگیرد. تغییر فاز داستان هم خوب شکل نگرفته بود. حال و هوای داستان هم زود عوض شد و رفتار نگار با مادرش و علاقه مسخره مادرش به فوتبال هم جزء بد بودن های داستان بود. در هر صورت خواندن داستان را میشود به دختر ها توصیه کرد. این ها را بی خیال من میخواهم راجع به چیز دیگری بگویم. این که نیکلاس داستان که اصلا حس خوبی نسبت به او نداشتم مدام داشت شعار میداد و من نمی فهمدم چرا سارا عرفانی باید مفهوم عشق به خدا را انقدر دم دستی و بد بیان کند. ولی خب در مجموع توانست فکرم را مشغول کند. نیکلاس میگفت که آدم باید ذره ذره وجودش از عشق به یک چیزی پر باشد و آن چیز باید خیلی بزرگ باشد و از این حرف ها. یک چیزهایی هم در مورد روزمرگی و حضور خدا در متن کار و زندگی آدم ها گفت. یک لحظه داشتم یاد کیمیاگر کوئلیو و عرفانش(!) می افتادم که سارای عرفانی سریع از آن فاز ها بیرون آمد ولی شاید در داستان های دیگرش بیشتر باشد. عرفان دخترانه شاید بتوان اسمش را گذاشت! ومن داشتم فکر میکردم چه چیزی توی زندگی ام هست که عشق به آن چیز ذره ذره وجودم را پر کرد باشد و آیا اساسا چنین چیزی وجود دارد و میتواند وجود داشته باشد. قاعدتا همان است که آدم ها را به حرکت های جدی وادار میکند. یک انقلاب وقتی در جایی رخ میدهد –مانند آنچه در 57 در ایران رخ داد- آن عشق که سراسر وجود آن آدم ها را پرکرده آن ها را حرکت میدهد. آن قدر که برایش جان هم میدهند. بعد در جنگ هم همین طور. ولی بعدتر دیگر آن عشق کم شد و کم شد. میتوانست به جاهای دیگری منتقل شود و بعضا شد ولی اقتضای زمان صلح همین است.
آیا مسائل مادی و مالی آدم ها را از از یک سری چیز های خوب –به قول نیکلاس "عشق"- که میتواند بالقوه وجودشان را لبریز کند دور نمیکند؟
پی نوشت: در مجموع از خواندنش چون کوتاه بود پشیمان نیستم و دوست دارم بقیه کتاب هایش را هم بخوانم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۲۵
مجید خسروپور

سارا عرفانی

لبخند مسیح

نظرات (۱)

۰۶ مهر ۹۴ ، ۰۰:۰۰ علیرضا صادقی
- سلام مجید!
- سلام آقا صادقی!
- مجید جان میشه یک خواهشی ازت داشته باشم؟
- بگید؛ چه خواهشی؟
- بیش‌تر بنویس! ممنون! 
- چشم! 
- :)
ـ :)

پاسخ:
ای وای! ای وای!
یکی از بزرگترین هنرای من اینه که همین وبلاگو هنوز از ریشه نزدم :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی