اشاره: این مطلب تابستان سال پیش برای نشریه نبض نوشته شده بود. برای روز اپن دی. متن کلی بین بنده و سید معین عزیز رد و بدل شده بود تا آخرش شد این. آخرش هم راضی نبود! و اصلا توجه نمی کرد یک ذهن خسته در نیمه شب های رمضان نود و سه چیزی بهتر از این نمیتواند بنویسد.
«از عشق و آرامش نیز گذشتم»
میدانی؟ آدم ها جورهای متفاوتی هستند. لابد برخی های شان گمشده ای دارند که انقدر این سر و آن سر میدوند، لابد چمران هم گمشده ای داشت، نمی دانم میدانست چه چیزی را گم کرده یا نه؟ آخر پیدایش کرد یا نه؟ اصلا مهم است؟ چقدر مهم است که آدم گمشده داشته باشد؟ یا بر فرض که داشته باشد، چقدر مهم است که بداند گمشده اش چیست؟
بیایید چمران را با هم مرور کنیم، این نوار زمانی که میبینید مسیر زندگی چمران است. حرکت در آن موج میزند. از ایران نظام شاهنشاه گرفته تا آمریکای ینگه دنیا، تا مصر آفریقا، تا لبنان به خاک و خون نشسته و نهایتا دوباره ایران و پایان ماجرا: دهلاویه. از دانشجوی شاگرد اول گرفته تا اپلای (آشنا میشوید با این اصطلاحات) به آمریکا، بعد تفنگ به دست گرفتن و جنگیدن در لبنان، تدریس کردن در لبنان، به شتاب به ایران انقلابی پیوستن و تبدیل شدن به یکی از مسئولین نظام و بعد هم شهید میشود. بگذریم، این تازه ظاهر ماجرا است. آنچه چمران را متمایز کرده سفرهای چمران نیست، حتی رها کردن دوره دکتری فیزیک پلاسمای دانشگاه برکلی آمریکا هم نیست، با چمران غریبه ایم، تازه باید ببینیم که این بشر دردش چه بود که مدام این در و آن در میزد؟ چه میخواست مگر از این زندگی؟ چرا کار نظامی آخر؟ حالا چرا لبنان؟ چرا ایران؟